شهید دهقان

 

 

🌱تولد: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۲🌱

🕊شهادت: ۱۶ بهمن ۱۳۹۴🕊

محل تولد: کازرون،نوجین

محل شهادت: سوریه،حلب، عملیات آزادسازی نبل و الزهرا 

 


🌺مصاحبه با همسر شهید(معصومه منفرد):

 

شهید متولد سال ۱۳۶۲و خودم متولد۱۳۶۷🌱

ما در سال ۸۷بود که باهم نامزد وعقدکردیم ودرسال ۸۸ازدواج کردیم.

آشنایی ما به صورت کاملا سنتی بود مراسم عقد و عروسی ما خیلی ساده مثل اکثر بچه مذهبیا من خودم دوست نداشتم اهل ولخرجی باشم که بخوام هزینه ای رو دست شهیدبزارم چون واقعابه خیلی به این چیزا اعتقاد نداشتم ،و مهم این بود که طرف مقابلم واقعا دوست داشته باشم.❤بخاطرخودش به قولی میخواستمش و خیلی بخاطر ازدواج از ایشون آسون گرفتم به طوری که روزی که رفتیم حلقه ازدواج خریدیم حلقه ازدواجمون شد پنجاه سه هزارتومان سال ۸۷ 💍

بعدمی گفت اگه میدونستم ازدواج اینقدر راحته تا الان ده بار عروسی کرده بودم با خنده و شوخی می‌گفت😅😀

. بعد من خیلی برام مهم بود طرفم باایمان باشه، باخدا باشه، اهل مسجد باشه ،بااخلاق باشه مهم ترین چیز برام اخلاق بود که خدارو شکر آقا سجاد خیلی خیلی فراتر از این چیزایی که من میخواستم بود این خصوصیات رو داشت.🥰

مهم ترین چیز همون شغلش بود که من همیشه دوست داشتم طرفم پاسدار باشه و آقا سجاد هم یه پاسدار بود و واقعا هم پاسدار نمونه بود بعد سال ۸۸که ما ازدواج کردیم همون اوایل آقا سجاد به من گفت که من شغلمو خیلی دوست دارم و مشخص بود از همون اول که در پی شهادته🥺

 

 

تخریبچی بودمن همیشه استرسش داشتم که هر لحظه گوشی زنگ بخوره که بگن سجادشهید شده 😟

چون واقعا شغلش سخت بود خودشم خیلی خیلی علاقه به این شغلش که تخریب چی داشت و یک نخبه بود تو تخریب.

موقع شهادتشون یکی از فرمانده هاشون تهران گفته بودن حیف ما یکی از نخبه های تخریببمون رو از دست دادیم آقا سجاد خیلی سخت کوش بود در حین اینکه سرکار می‌رفت توی پادگان کار های کامپیوتری انجام میداد واقعا نون حلال درمی آورد.💚🌾

سال ۹۰بود که خدا اولین بچه مون اقاحامد به ما داد و سال ۹۳هم هانیه خانم🤩😍 اولین بار که شهید اعزام شدن سوریه من اصلا تا یک ماه خبر نداشتم بعد که بهشون گفتم ،گفتم چرا بهم نگفتین گفت که فقط بخاطر خودتون بودکه اذیت نشید و نگران نشید اون موقع هنوز هم جا نیفتاده بود مثلا مأموریت توی سوریه افراد خاصی می‌رفتند.🤍

دومین اعزامشون هم سال ۹۳بود که من باردار بودم سرهانیه 🥰

حس میکنم حضرت زینب یک بار دیگه سجاد فرستاد که بیاد دخترش ببینه و برگرده 🥺آقا سجاد جمعا چهاربار اعزام شدن سوریه.

درمورد خصوصیات دیگه ایشون خیلی خیلی سر به زیر باحیا بودن جوری که ایشون یک مغازه کامپیوتری داشت یه بار منشی ایشون یه خورده موهای جلوشون مشخص بوده چندتارش؛ بعدبه من یه بار رفتم مغازه گفت خانم دهقان شماچطورتحمل میکنید این اخلاق خشک شهید رو؟

گفتم چجور؟

گفت: اصلا یه لبخند هم نمیزنه تو مغازه اصلا سرش بالانمیکنه ببینه تو کی هستی! خونه هم همینجوریه من خندیدم گفتم نه اتفاقا خونه خیلی اهل بگو ،بخند،شوخی هستن 😍🥰

گفتم بخاطر حیا زیادشون هست به نامحرم زیاد نگاه نمیکنه چون همه می‌دونیم که احادیث داریم هرنگاه حرامی به نامحرم شش ما شهادت تو را عقب میندازه و مطمعنم که آقا سجاد همین خصوصیاتشون بود که خدا زود این شهادت نامه ایشون رو امضاء کرد.🕊❣

یادم هست که در سن سی سالگی بود که براشون تولد گرفته بودم همه موقع جشن تولدشون خوشحالن! همین تولدخودم ،حامد ،خودشون بودیم سه نفری دیدم سرش انداخت پایین یه افسوسی خوردگفتم چیه چرا ناراحت شدی ؟

یه آهی کشید گفت سی سالم شدو هنوز هم شهید نشدم آرزوی شهادت خیلی زودتر از اینا داشت .🥲

 

 

دیگه از خصوصیات شهید واقعامن همیشه خودم به خدا میگفتم خدایا چجوری بنده ای به این خوبی تو بین ما ها نگه داشتی.🥺❣️

چون اینقدر خصوصیات خوبشون زیاد بود که من خودم تعجب میکردم از این همه خوبی یعنی انسان می‌تونه اینقدر خوب باشه😃😀

همیشه به یاد اون حدیث میفتادم که میگفتن پیامبر همیشه به بچه ها سلام میکردند.🥰

آقا سجاد خیلی احترام بچه هارو داشت زودتر از خودشون بهشون سلام میکرد✋

احترام بزرگترها هم دیگه جای خود داشت.🙏

واقعا خصوصیات شهدا همشون مثل هم هستن و همینجوری عمل کردند که خدا اون هارو خرید.🥺

از هر لحاظ بگیم با ایمان،💚

اصلا اهل غیبت نبودن مثلا من میومدم میگفتم فلانی این را گفته، گوش که میکرد حرف من که تموم میشد می‌گفت خانم بیا حرف خودمون رو بزنیم حالا ولش کن ،بیخیال یه صلوات بفرست😃🍃

اصلا ادامه نمی‌داد حتی تو یه جمعی بودیم اگه می‌گفتیم فلانی دزد بوده دزدی کرده طرف اون می‌گرفت 💪 می‌گفت حالا اون خودش توی این جمع نیست گفت شاید نیاز داشته ما از کجا می‌دونیم شرایط اون چجوری است.👉

هیچوقت بد هیچکس را نمی‌گفت👉

من هیچوقت حرف های بی ادبی ازشون نشنیدم.خیلی خیلی هم روی بیت المال حساس بود از پادگان حتی یه خودکار می اورد خونه . یادم هست یه بار یه خودکار تو جیبش بود حامد داشت با اون خودکار می‌نوشت یهو دید که مال پادگان ازش گرفتش و گفت بابا این مال پادگانه این بگیر با این یکی خودکار🖊️ یه خودکار دیگه بهش داد گفت با این نقاشی و خط بکش.📝🏖️

بهمن ۹۴بود که شب یلدا آخرین بار اعزام شدن سوریه قرار بود مأموریتشون همون ۴۵روزه باشه. ما منتظرشون بودیم که بیاد. به قولی اون موقع ها هانیه تازه داشت راه می‌رفت هانیه یازده ماهش بود. اصلا راه رفتن هانیه رو ندید 😔😢

بهش می‌گفتیم خیلی ذوق داشت که دخترش داره راه میره😍🥺

ساکش هم بسته بود بیاد🧳🎒

یه عملیاتی بود عملیات آزاد سازی دو شهر شیعه نشین نوبل، الزهرا که این ها چندسال در محاصره داعش بودن.اقاسجاد داشتن استراحت میکردن بیسیم میزنن که مهمات می‌خوایم. اون منطقه هم خطرناک بوده هیچکس حاضر نمیشه که بره آقا سجاد پا میشه خودش سریع ماشین روشن می‌کنه و مهمات میذاره تو ماشین و میره... متاسفانه درگیر محاصره داعش میشه و همونجا شهید میشن و حدود دوازده تا تیر خورده بودن ایشون که روز جمعه شهادتشون بود۱۶بهمن ساعت ۹صبح .🕊🌹🌷

 که یک روز هم جسدشون همونجا میمونه و داعش خواسته که جسدشون را ببرن که توی درگیری بچه های ایران همون تیپشون جسدشون رو به عقب بر میگردونن و۲۰بهمن هم روز تشییع ایشون بود.