🌺سرادر شهید عبدالحسین حمایتی🌺

شهید ۲۱ساله ای با روحی بزرگ و بلند، بنده ای زمینی ک روحش درآسمان ها بود بنده ای پاک و مخلص که سعی میکرد همیشه ناشناخته بماند و کارهای خالصانه اش فقط برای خداوند باشد و بس .

او کسی بود که حتی دوستانش بعد از شهادتش توانستند حسین واقعی را بشناسند.

حسینی که مثل اربابش جسدش تا پنج روز زیر آفتاب داغ جنوب مانده بود.

همان حسینی که شهید نادر مهدی- کسی که کابوس آمریکایی ها بود- درمورد او میگوید بوشهر بعد از حسین دیگر هیچ صفایی ندارد.

حسین کسی است که شهید بیژن گرد آرزو میکند بعداز شهادتش کنار حسین دفن شوند.

آری این چنین بزرگ مردانی هستند شهدای ما...

بزرگ مردانی اند ک در عین کوچک بودن سن و جسمشان دارای روحی بزرگ و آسمانی بودند؛

اینان همان بنده هایی اند ک خداوند نزد ملائکه برای خلق کردن آنها به خود می بالد و احسنت می گوید«فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»

شهدای ما همان کسانی اند که از خوشی ها و لذت های زودگذر دنیا میگذشتند تا به لذت اخروی و همنشین شدن با معبودشان برسند و چه پایان خوشی دارد زندگی چنین مردان بزرگی زیرا ک به آغازی شگفت انگیز میرسند.

 

 

 

🍃به نام خدا و به نام آنانکه نامشان زمزمه ی نیمه شب ملکوتیان است و درآسمان مشهورتر از زمین اند🍃  

✍️ در پانزده خرداد سال1345مصادف با اربعین سال1386ه.ق نوزادی از خطه ی دریادلان بوشهری🌊 در خانه ی حاجی آقا حمایتی بدنیا آمد که نامش را حسین گذاشتند تا راه و روشش همچون حسین بن علی(ع) باشد و حقا که سراسر زندگانی او مصداق حیات طیبه بود.🌱

 او در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. تنها دوسالش بود که به زیارت اربابش حسین مشرف شد.💫 مادرش میگوید با آن سن کمش به محض ورود به حرم دو دستش را به حالت سجده بر زمین گذاشت و زمین را بوسید.🌎

 آنان که میشناسندش همه از خوشرویی و مهربانیش میگویند با این حال در مقابل دشمنان و برهم زنندگان آرامش وامنیت مردم چنان جدی و با ابهت بوده است که با وجود اندام نحیف و سن کم طرف مقابل را سرجایش میخکوب میکرده است. در اوایل جنگ زمانی که دبیرستانی بود در سنگر بسیج مسجد قران باهم کلاسی اش رضا رضایی نگهبانی میداد. آقای رضایی میگوید: با آنکه از نظر سنی از من کوچکتر بود اما در متانت و شجاعت و گذشت برای من الگو بود.👌

 در زمان درگیری منافقین با حزب الله در بوشهر که شهدای مسجد توحید در صف اول مبارزه بودند؛ با اینکه15یا16سال بیشتر نداشت چنان با قاطعیت،جدیت وشجاعت با منافقین درگیر میشد که تمام همسنگرانش که از او بزرگتر بوده اند،متعجب میشدند.😯😳

 منافقین هم از دست او به ستوه آمده بودند.😬

 در اسنادی که بعدها از یک خانه ی تیمی در بوشهر که عملیات ترور اشخاص حزب اللهی را انجام می دادند ،به دست آمد و مشخص شد که منافقین سه بار قصد ترور او را داشتند😟 که هر سه بار نیز تیر به خطا می رفته و موفق نمی شدند.😃

 در همان سنین به عضویت بسیج درآمد و راهی جبهه هاے نبرد شد. در عملیات والفجر2 به سمت فرمانده گروهان با دشمن جنگید و با15نفر از یارانش تا سه شبانه روز در محاصره دشمن ماندند و جانانه مقاومت کردند تا به لطف خدا پادگان حاج عمران را فتح کردند.✌️

 در تاریخ62/11/24 در منطقه دشت عباس زمانی که رزمندگان تازه مستقر شده بودند و خسته راه بودند،فرماندهان اعلام کردند تعدادی از برادران که با دریا و قایقرانی🌊 آشنایی دارند اعلام آمادگی کنند و او جزء نخستین کسانی بود که اعلام آمادگی کرد و آماده ی حرکت شد.

 

 

🌱تولد:۱۳۴۵/۳/۱۵🌱

🍂شهادت:۱۳۶۶/۶/۶🍂

🌺محل شهادت‌: کوهستانهای اطراف گاوبندی🌺

       🌹🌷 محل دفن : گلزار شهدای بوشهر🌷🌹

.در خرداد63 مجددا به جبهه رفت و در گردان مصطفی خمینی لشکر فجر مشغول خدمت شد و با توجه به اینکه در گردان،رشته خاصی داشت اما به آموزش دریایی برادران در لشکر نیز میپرداخت. 

بعد از بازگشت از جبهه به عنوان جانشین سرپرست کمیته شیلات مدت مدیدی خدمت نمود و بعد از آن نیز در کمیته انقلاب اسلامی بوشهر به عنوان مسئول واحد مبارزه با مواد مخدر انجام وظیفه کرد و همزمان نیز مسئولیت واحد مبارزه با مواد مخدر شهرستان خورموج را عهده دار شد.

 همچنین به تاسیس گردان دریایی کمیته بوشهر نیز اقدام نمود و سپس با این مسئولیت سنگین،معاونت اطلاعات و عملیات کمیته مرکزی بوشهر را نیز عهده دار گردید.

 با آغاز عملیات والفجر8 بنا به درخواست مسئولین لشکر نوزده فجر بی درنگ خود را به جبهه رساند و در آزاد سازی بندر استراتژیک فاو نقش آفرینی کرد و جزء اولین نفراتی بود که در بندر پیاده و با تعداد معدودی نیرو توانست دشمن را سرکوب و فتح فاو را در تاریخ اسلام ثبت نماید. 

بعد از بازگشت به خدمت در کمیته انقلاب ادامه داد تاسرانجام در سال66 در عملیاتی سخت با قاچاقچیان در گاوبندی عسلویه،بعد از جراحت از ناحیه پا و شکم و تشنگی و خونریزی شدید به فیض شهادت نائل آمد 🕊️ و پیکر مطهرش5 روز در کوهستان ماند و در روز جمعه66/6/2 از منطقه به بوشهر منتقل شد.🥺

 اما همه اینها تنها بخشی از زندگانی پاک و عارفانه ی اوست.🤏

 او عاشق و دلداده ی اربابش حسین بود،❤️

 📝در آخر وصیتنامه ی زیبایش آورده:اگر به کربلا نرسیدم به نیابت این حقیر به حرم سرورم بروید و به جای من طواف حرم شریفش را انجام دهید.🌷🌻

 بعدها یکی از اعضای خانواده ایشان در خواب میبیند در کربلاست و قبری مقابل اوست که روی آن آیات قرآن حک شده،✨💫 در عالم خواب☄️🌚 به او می گویند این قبر حسین شماست و از آن جهت آیات قرآن روی آن حک شده که فقط مادرش بتواند او را بشناسد.😊🥺😔

 زندگانی او همانقدر زیباست که شهادتش نیز!👌

🌱 از همان زمان که طفل بود و مادر تا دوسالگی اش قبل از شیر دادن به او وضوی عشق می گرفت⚡🌟

 و به او شیر می داد روح و جسمش با عشق به دین و ارزش ها رشد و نمو یافت.💫 او از کودکی آنقدر باهوش و آداب دان بود که تمام دوست و فامیل به او احترام بگذارند و در نگاه نخست تحت تاثیر جاذبه ی شخصیت وی قرار گیرند و در انجام کارهایشان نظر او را جویا شوند و مشورت وی را پذیرا باشند.

 

 

آنقدر از ارزش های والای انسانی مانند گذشت،شجاعت،ایمان،مهربانی و اخلاص برخوردار بود که برای دوستانش حتی آنانی که چندسالی هم از او بزرگترند یک الگو باشد.👉👌

 با خانواده نیز آنقدر مهربان و صمیمی بود که خواهرها برای هر مسافرت و عملیات رفتنش نذر کنند.🥰 

در آخرین عملیات هم یکی از خواهرها قطعه ی طلایی نذر سلامتی اش کرده و بدست یکی از خواهرهایش که عازم مشهدالرضا بوده میسپارد تا در ضریح بیاندازد اما خواهر تا سه روز دستش به ضریح نمی رسد و موفق به انداختن طلا نمیشود تا روز چهارم که صبحش خبر شهادت برادر به خانواده رسیده بود!😢🥺

 با آنکه همه اش 21سال داشت که شهید شد اما همیشه سعی در تربیت جوانان داشت و نگران مشکلات آنان بود تا آنجا که بعد از شهادتش هم به خواب دوستانش رفته و آنان را به تربیت جوانان و حل مسائلشان توصیه کرده. هیچوقت دنبال نام و نشان نبود و تا جایی هم که میشد کارهایش را به نام دیگران تمام میکرد،این را به شهادت تمام آنهایی که میشناختند و نمیشناختندش می گویم.👉 

👈حالانمیشناختندش چرا؟🤔

 از آن جهت که یکی از مادران شهدا میگوید تا مدت ها بعد از شهادت پسرم یک نفر از کمیته مرتب به ما سر میزد ولی مدتی بود که نمی آمد،رفتم کمیته جریان را که توضیح دادم گفتند او حسین حمایتی بود که شهید شده است. برای کار و فعالیت در راه تداوم و بسط انقلاب اسلامی سر از پا نمیشناخت،گاهاً اتفای می افتاد در شبانه روز دو ساعت هم نخوابد. بعد از یک عملیات ها یکی از همکارانش ساعت4:30صبح او را به در خانه میرساند وخودش هم میرود برای استراحت،ساعت9صبح که به اداره میرود میبیند شهید حمایتی از7صبح به اداره آمده،از متهمین بازجویی کرده،پرونده هایشان را تکمیل کرده،گزارشش را نوشته و فرستاده به اداره ی مرکزی.🙌

 اهل امر به معروف ونهی از منکر بود و با خوشرویی و نرمش منحصر به فردش سعی درهدایت جوانان داشت🥰 و بخاطرش بارها مورد ضرب و شتم قرارگرفته بود.😥😰 به نماز اول وقت مقید بود و به دیگران هم توصیه میکرد در هرکاری که هستید آن را رها کنید و با نماز بپردازید،🤲

سعی میکرد نمازش را به جماعت بخواند و همیشه قرآن و مهرنمازش همراهش بود،اکثرروزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت،روزی2ساعت تلاوت قرآن داشت📖 

و دعای کمیلش هیچگاه ترک نمیشد.یک روز که از گلزار شهدا به خانه برمیگردد به مادر میگوید در آنجا صدایی به وضوح به گوشم رسید که میگفت:حسین بیا که بچه ها همه منتظر تو هستند.🌠🎆

 بدیهی است انسانی با این کیفیت زندگی که برای شهادت گریه میکند و از دوستانش میخواهد برای شهادتش دعا کنند،🤲

وهمیشه اقتدا کننده به مولایش حسین(ع)که ذره ای از آنرا این قلم ناتوان نوشت در عروجش هم به اربابش اقتدا میکند و با لب تشنه شهید میشود و پیکر مطهرش پنج روز زیر آفتاب گرم در کوهستان ها می ماند 🌞🌔و رفتنش منقلب میکند شهری را و تازه بعد از شهادت است که دوستان وهمکاران میفهمند حسین حمایتی که بوده!🥺😰

چه فرهاد ها مرده در کوها ها

چه حلاج ها رفته بر دار ها

ولی رامردان و وارستگان

نیازند هرگز به مردارها

 

 

✏️📖وصیت نامه🌻

 به نام خدا صحبتهای خودم را شروع می کنم. 

باشد که خداوند ،توفیق اطاعتش را به من عطا فرماید .

در لحظاتی شروع به نوشتن می کنم که عملیات ۲ ساعت دیگر آغاز می شود .

در اول عرایضم ،به کلیه برادران عزیز و حزب الله سفارش می کنم جبهه ها را بیش از پیش گرم نگهدارید .

 زندگی می گذرد ؛سختی ها و راحتی ها ،پستی ها و بلندی ها .

ولی چیزی که می ماند برای آخرت انسان ،عمل خویش است .گر چه باید بگویم که عمل من نتوانست حداقل خودم را راضی کند . چه رسد به خدا ؛

اما همیشه در این آرزو باشید که عاشق خدا شوید و به او نزدیک شوید .❤️💫

دنیا را برای دنیا دوستان بگذارید و همیشه پیرو خط رهبر عزیز حضرت امام خمینی باشید .

پشتیبان قاطع نماینده و نمایندگان باشید و گوش به حرف هیچ یک از مخالفین خط امام ندهید که اینان گمراهانند .

عرضی هم دارم خدمت امت عزیز ،واقعا شرمنده هستم که می بینم با وجود این همه از خود گذشتگی و ایثار و فداکاری ،نتوانستم خود را غرق در شما کنم . 

عزیزان! 

انقلاب را مانند هدیه گرانقدری که به شما از سوی رب سبحان رسیده است ،با جان و دل محافظت کنید و مانند حسین بن علی (ع) ،خود و خانواده خود را فدای راه خدا کنید و این را با آخرت مبادله کنید چرا که این ،بزرگترین و پرصرفه ترین تجارت است .


 

خدایا !

تو را شکر می کنم که در این خط قرارم دادی

خدایا !

از درگاهت تقاضای بخشش می کنم ،چرا که نتوانستم آن طور که خودت صلاح می بینی ،بندگی ات کنم و همچنین تقاضا دارم آنهایی که منحرف اند را هدایت و مغرضان را نابود بفرمایی ! 

به امید زیارت کربلا !

و در آخر ،تقاضا دارم اگر به کربلا نرسیدم ،به نیابت این حقیر به حرم سرورم بروید و به جای من طواف حرم شریفش را انجام دهید . 

 🍃عبد الحسین حمایتی ۲۰/ ۱۱ / ۱۳۶۴🍃

 

 

 

💗خاطره ای از شهید عبدالحسین حمایتی💗

روای همرزم شهید:

همراه با یک گروه ۳۰ نفری از پاسداران بوشهر به سوی منطقه مورد نظر حرکت کردیم. 

از بوشهر به کنگان و سپس به عسلویه رفته و شب را در آنجا استراحت نمودیم. فردا صبح، نیروها با چندین دستگاه و ماشین مهمات و اسلحه🚔🚀 به طرف کوه های گاوبندی⛰️🏔️ حرکت کرده و قسمتی از مسافت را با ماشین رفتیم🚎🚙

اما چون منطقه صعب العبور بود، با پای پیاده کوه های سر به فلک کشیده را طی کردیم.⛰️

با توجه به اینکه ما در عملیات اسیر نیز گرفته بودیم، کار و خطر دو چندان بود. همین طور که داشتیم به ستون بر می گشتیم، آقای حمایتی با توجه به اینکه فرمانده ما بود، پشت سر همه راه می رفت. هنوز از پاکسازی منطقه اطمینان نداشت و احتمال خطر برای آخرین نفر در ستون بیشتر بود. او مرتب تأکید می کرد: «مواظب اطراف خود باشید، احتمالاً بین این کوه ها پنهان شده باشند». 

در همین حین، یکی از بچه های تهران و معاون عملیات قلبشان گرفت و توانایی راه رفتن را از دست دادند.😰

خود آقای حمایتی ، معاون اطلاعات و عملیات را در بغل گرفت و به او کمک کرد و ایشان را تا مسافتی آورد،🛣️

تا اینکه حال معاون بجا آمد. آقای حمایتی از همه خواستند کمی استراحت کنند تا بعد به راهمان ادامه بدهیم و آبادی برسیم.🏡🏕️🏞️

پای ایشان در پوتین بخاطر فشار کار، تاول زده بود. قصد داشت پوتینهایش را در آورد و پایش را استراحت دهد و یکی از پوتینها را نیز درآورد که یک دفعه قاچاقچیان مواد مخدر ما را محاصره کردند و شروع به تیراندازی با آر.پی.جی و سلاحهای سنگین به سمت ما کردند و ما را به رگبار بستند.🚀🏹 حسین از بچه ها خواست که با تمام توان و قدرت مقاومت کنند و نگذارند حتی یکی از آنها فرار کند. تمام کوهستان را آتش گلوله فرا گرفته بود🌋 و هر کس به یک طرف می رفت تا بتواند سنگر بگیرد. 

در حالی که می دویدیم و تیراندازی می کردیم، در همین حین غلامحسین منصوری که یکی از بچه های گناوه و پاسدار و محافظ وفادار به فرمانده اش بود و همیشه و همه جا حسین را همراهی می کرد، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🥺

آقای حمایتی به شهید حسین دستجردی که از اهالی لامرد بود، دستور داد و گفت: «سریع خودت را به بالای کوه برسان و اطلاعات لازم را برایمان بیاور». همین که آقای دستجردی از کوه بالا رفت، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد.😞

تمام آتش دشمن روی حسین بود. او را محاصره کرده بودند. حسین با اینکه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و از ناحیه پا و شکم خونریزی زیادی داشت،😟

با آنها مقابله می کرد، مثل کسی ک اصلاً هیچ زخمی بر نداشته است. سپس معاون اطلاعات و عملیات، بلافاصله پس از اصابت گلوله به آقای حمایتی، دستور عقب نشینی دادند و اما بچه ها سرپیچی کردند. ایشان گفتند: «حجم آتش آنها سنگین است و اگر عقب نشینی نکنید، حتماً فرمانده به شهادت می رسد و در این صورت مسئول شهادت او شما هستید. پس به خاطر اینکه او را اذیت نکنند سریع عقب نشینی کنید تا نیروی کمکی برسد». 

نیروها از یک درگیری سنگین به خاطر نجات فرمانده، عقب نشینی کردند. تا مسافتهای دور که به عقب می رفتیم و مراقب اوضاع بودیم نیز صدای تکبیر حسین را می شنیدیم، یعنی هنوز مقاومت می کنم، ایستاده ام و زنده هستم. شنیدن صدا و تجسم موقعیت او، بسیار زجرآور و دلخراش بود. بی سیم از کار افتاده بود. بلافاصله  پس از راه اندازی بیسیم، از سپاه منطقه تماس گرفتند و نیروهای عمل کننده فرستادند که آنها پس از پنج شبانه روز درگیری، با شکستن محاصره جسد شهید حسین را از دست این دژخیمان نجات دادند. 

وقتی که به بالین حسین رسیدند، چهره او قابل شناسایی نبود و از روی خال گردن شناخته شد. حسین، چون مولایش اباعبدالله در روز شهادت، وسط کارزار نماز را به وقت خواند و چون پیشوای خود تشنه لب به شهادت رسید و چون مولایش، پیکرش چند روز در قتلگاه ماند.🥺😭

در این پنج روز که حسین مفقود بود، زمزمه هایی در شهر پیچیده شد و به همین خاطر، تعدادی از بسیجیان در بسیج مرکزی جمع شدند و برای پیدا کردن حسین تقاضای اعزام به منطقه کردند. وقتی خبر شهادت ایشان به شهر رسید، شهر سیاهپوش شد.😞🖤💔

 

دلنوشته ۱

 

 

به نام خالق کربلای حسین

 سلام از جانِ شیرین گذشتهِ به اختیار!سلام لاله ی پرپر!

شهید جان قلم را برداشته ام که دلنوشته ای برایت بنویسم اما از تو چه پنهان هیچ در چنته ندارم!آخر معتقدم که در دل باید دردی باشد،زخمی باشد که بتوان دل را به قلم متصل نمود تا از دردهایش بگوید،

تا بگوید چه بر سرش آمده که میخواهد بنویسد! 

آخر من از چه بگویم؟مگر من درد شهادت دارم؟مگر من میدانم بال در بال ملائک زدن یعنی چه؟ من که مانند شما غصه وگریه ام بابت یک شب نماز شب قضا شدن نیست! میخواهم بنویسم کاش دست مرا میگرفتی و مرا قدم به قدم به مدال شهادت نزدیک میکردی،ولی نه!کسی برای مدال میجنگد که اصلا در مسابقه ای شرکت کرده باشد! آخر من که در این دور باطل های زندگی اسیر شده ام چگونه میتوانم آرزوی شهادت کنم؟ برای به شهادت رسیدن باید از بندهای دنیا وتن رها شد و این را تو خوب میدانستی،که هیچگاه زندگی نتوانست چشمان تو را به خود خیره کند. 

همواره چشمانت به آسمان بود و دلت پیش رفیقان شهیدت که یکی یکی بندهای دنیا را گسستی و خود را به قتلگاه عشاق رساندی و در آن گرمای طاقت فرسا و با لبان تشنه به شهادت رسیدی و حقا که این عاقبت کسانی است که حسین(ع)را بیش از جان خود دوست بدارند. و چه خوش عاقبتی است،آنگاه که در کوهستان از یارانت جدا وتنها مانده ای و در گرما و با لبان تشنه آخرین نفس هایت را در اتمسفر این دنیای خاکی رها میکنی،اربابت حسین همان که وصیت کرده ای اگر به کربلایش نرسیدی به نیابت از تو طواف حرم شریفش را به جای بیاورند،از راه میرسد و سرت را در آغوش میگیرد و تو جان را فدای راه او و نام او میکنی و پیکرت نیز پنج شبانه روز بر سنگلاخ های داغ کوهستان میماند تا به یادمان بیاندازی که رسم عاشقان حسین اینگونه مردن است.

به یاد زمزمه های آخر تو:

یاران چه غریبانه رفتند از این خانه

هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه

تقدیم به سردار شهید عبدالحسین حمایتی

🍃ارسالی از:خانم شقایق خواجه🍃