نام:عبدالعباس اژگر
نام پدر:محمود
🌱تاریخ تولد:۱۳۳۹/۳/۶🌱
محل تولد:بوشهر
میزان تحصیلات:دیپلم
وضعیت تاهل:مجرد
عضویت:نیروی زمینی ارتش
🕊تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۲/۲۰🕊
محل شهادت:شلمچه
⚘🌿محل دفن:بوشهر(بهشت صادق) 🌿⚘
🍃زندگی نامه🍃
شهید عبدالعباس اژگر ،در تاریخ۱۳۳۹/۳/۶ در محله جفره ماهینی واقع در حاشیه غربی شهربوشهر متولد شد.🌱
خانواده او را اکبر خواندند و به همین نام در بین دوستان شهرت پیدا کرد.😊
اکبر، تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مفتون گذراند و دوران راهنمایی را در مدرسه مهران قدیم _واقع در خیابان امام خمینی- طی کرد سپس به هنرستان فنی راه یافت و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. 📜
سال آخر هنرستان، با مبارزات انقلابی همزمان بود و اکبر نیز مانند بسیاری از جوانان پرشور انقلابی در راهپیمایی ها و تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت کرد.✌️
او در زمره جوانان مخلصی بود که پاسگاه محله را در دوران طاغوت ،خلع لباس کرد.👌
با شروع جنگ، اکبرمشتاقانه داوطلب خدمت سربازی شد. و بعد از گذراندن یک دوره فشرده آموزش نظامی به (آبادان)اعزام شد ودر 15 ماه نخست خدمت را در خدمت را در مناطق عملیاتی گذراند .او در عملیات های مختلف شرکت و جانفشانی ها کرد.
😍خوبی های به یاد مانده:😍
احساس غربت تلخ است 🥺و هرچند که او،تا آن زمان طعم تلخ غربت را نچشیده بود ولی در نگاه دوستانش این احساس را می دید.😟
برادر اکبر می گوید: تعدادی از همکلاسی های اکبر اهل لار بودند و در بوشهر کسی را نداشتند.
اکبر چندین بار آنها را به منزل دعوت کرد و همه ی سعی خود را می کرد تا احساس غربت نکنند.😊
اکبر به تحصیل علم علاقه فراوانی داشت.❤️
البته مشوق اصلی ما در این مورد مادرم بود. او که خود زن تحصیل کرده ای است همه ی ما ،مخصوصا اکبر را به علم اندوزی سفارش می کرد.✍️📚
💞عشق مادر به فرزند:💞
دوران مقدس سربازی ، اگر چه برای اکبر شیرین بود ولی برای خانواده به خصوص مادر، سخت بود. 😥
او دلتنگ فرزند بود و برای دیدار لحظه شماری می کرد.🥺
مادر از آن زمان یاد می کند بعد از پیروزی انقلاب اکبر به همراه دوستانش در خط ساحلی به عنوان بسیجی نگهبانی می داد. با شروع جنگ، به جبهه رفت و در کسوت سربازی به خدمت مشغول شد.
15 ماه، در جبهه بود ودر عملیات های، (فتح المبین)، (بیت المقدس) و (جاده اهواز-خرمشهر) شرکت کرد.
من به اکبرم افتخار می کنم.او مهربان و با صفا بود. 😊
هرگاه به مرخصی می آمد به دیدن همه ی دوستانش می رفت و اقوام را یک به یک زیارت می کرد.🤝 💖
خوب به خاطر دارم، وقتی برای اولین بار به جبهه می رفت، چون نوزادی دو ماهه داشتم، از من خواست که برای بدرقه ی او نروم. ولی من دور از چشم او رفتم و از دور با او، خدا حافظی کردم.🤚
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.